بعد از قرني نوشت

ساخت وبلاگ
اخرين پستم ٣٠ دي بودو چه روزي 

چه جالب الان دقيقا همون شرايطي بود كه ٣٠ دي بود خودشم امروز گفت ...گفت مثل اون روز نگام ميكني ...گفتم چجوري؟ گفت عصباني دلخور جدي گفتم به اندازه همون روز دلخورم همه دلخوريام جمع شده

اين روزا خوبه ميگذره 

٣٠ دي ناراحت بودم تنها بودم كل دوره امتحانات همون حال بودم 

الانم شرايط تغيير نكرده هنوز نرفتم ولي تو اتاق تنهام دو نفر شديم كه با اون يكيم خيلي خوب نيستم و پشت كنكوريم هست و نيست همش سالن مطالعه اس خلاصه منمو اتاق و گوشيم و كتابا به قول بچگيامون هيچ كس نباشه خدا كه هست هيييي يادش بخير 

خيلي وقته ننوشتم از روز مرگيام خيلي وقته وبلاگم نيومدم خيليا كه خيلي وقت بود نظر نذاشته بودن الان نظر گذاشتن و من چقدر خوشحالم كه هنوزم يادشونه وبلاگم و ازشون ممنونم نظر همه بود جز يكي اصلا نميدونم هنوز ميخونه يا نه بيخيال 

زمان ميگذره و دوستيا كم رنگ تر و تنهايي پر رنگ تر 

يكشنبه قراره بريم بيرون يكم استرس دارم درسته قراره همراه يكي برم فقط واسه اينكه تنها نباشه و دلمم نمياد بگم تنها بره نگرانشم ولي اگه چيزي بشه پاي منم گيره هي خدا خودت بهترين راهو بزار جلوي روم  خدا كنه جاده بسته شه نياد منم انقدر تو مضيغه نباشم كه دوستمو تنها نزارم

بهش گفتم گفت ميدونم الان چه حسي داري دلم براش تنگ شده :( خيلي خلاصه و كم نوشتم اين همه موضوغ مهمو كسي متوجه شد عايا؟بچه ها مرسي كه هستين

اون يكي كه نميدونم ميخوني يا نه  جوابمم نميدي اميدوارم هميشه شاد باشي 

پارادوکس زندگی من...
ما را در سایت پارادوکس زندگی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paradoxzendegimano بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1396 ساعت: 3:28